حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

آزی...:فکر کن یکی کم شده

چرا تنها باشی... فقط من مگه تولیستتم ....

با یکی دیگه حرف بزن...

به خدا من نمیتونم با اونا اونجوری که با تو بودم حرف بزنم

( هر چند میدونم تو زندگی من یه عابر تنها نبودی

وقتی با من بودی هم تنها نبودی امّا هیچ معلوم نیست که
 
آخری نباشی  ..)

آزی دیگه منو لایق نمیدونه.....

میگه نمیخوام حرف بزنم...

فکر میکنی منو داری؟

یه اتفاق کوچیک

اون موقع ها چه شوقی داشتیم؟! بریم گواهینامه ی پایه یک بگیریم

کامیون بخریم بریم بیابون...

حسن.ر گفته بود به من بیا بخریم من رفتم دیدم نمیتونم

گفتم نه...

من: واقعا... چه اتفاقاتی ..! اگه شما کامیون میخریدین

الان خیلی چیزا فرق داشت ...

چه حسی...!

 

وقتی که تنها میمونم و فقط آهنگ گوش میدم

 

و هیچی نمی خوام ببینم چقد زیباست نگاه کردن به

 

 ویزوالیشن  وینمپ یا جت آودیو...

شروع........؟

با شوق یک کودک مدرسه ای

با یاد دوران مدرسه و برای شروعی مثل شروع های دوران مدرسه...

رفتم دانشگاه........ با کلی کاغذ... با خودکار  خودنویس

با موبایلی که فقط برای نشون دادن ساعته...

دریغ از .......

ساعت ۵ خونه ام ......  ۶ تا سکه رو با بی حوصلگی و البته

موبایلی که خیلی وقته دیگه زنگ نمیزنه رو..... گذاشتم  یه جایی

و با دلتنگی روزهای آخر مدرسه

و ناراحتی روزای خرابکاری مدرسه

به هوای دلگیر پاییزی نگاه میکنم

... این چیه که از دهن من بیرون میاد؟

 

دود.....

 

خاک سیگار... وقتی دارم میرم اتاق پایین ،

 

روح پای چپم یه لحظه اومد بیرون من سریع با پای راستم

 

میگیرمش ...

 

همش در فکر اینم که  این بار  آروم باشم

 

درِ کوچه .  جا خاک سیگار پوست نارگیبی رو بر عکس میکنم

 

دو تا ته سیگار... یکیش هنوز روشنه...

 

پای راستم سنگین شده

 

 هنوز روح پای چپم تو پای راستمه....

خدا... ندا...

شونه ی کی مرحم هق هقت میشه دوباره

از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره...

کی از سرود بارون قصه برات میسازه

از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه


چه روزا و چه شبهایی

چه تب هایی ... خواندن های زیبایی..!

رفتی و موندی... فکر کردی که چی؟

هی پرنده ی من ای مسافر من

من همون پوسیده ی تنها نشینم

هجرت تو هر چی بود معراج تو بود

امّا من اسیر مرداب زمینم

راز پروازو فقط تو میدونی تو می دونستی

من نمیتونم برم تو می تونی تو میتونستی

آخر قصه مونو تو میدونی تو میدونستی

اگر ما را توان شنیدن آواز مرگ نیست

صندوق های قدیمی را

                               در بگشاییم

کبوترانِ از قفس مسموم را دفن کنیم

کودکان ما

به تعارف گل های حاکمان مسمومند

                                                     مسعود کیمیایی

تحمل کن عزیز دل شکسته

منو نسپار به فصل رفته ی عشق

نذار کم شم من از آینده ی تو

به من فرصت بده گَم شم دوباره

توی آغوش بخشاینده ی تو

به من فرصت بده برگردم از من

به تو برگردم و یار تو باشم

به من فرصت بده باز از سر نو

دچار تو گرفتار تو باشم

رو نیمکت پارک وسط جهانشهر نشستم یه ته سیگار اونجا افتاده

داره به من تلقین میکنه که ته سیگار منه..!

عجب فضای عاشقانه ای داریم با سیگار....!

نازی جون( آزی جون) باغت آباد شه خورشیدت گرم

کبکای فصل غرورت سینه شون نرم

نقش تونقش یه پیچک توی چشم انداز ایوون

من نسیم پاییزم دلم پر از شرم

خواب  .. کلاس  سیگار...

: تا کی کلاس داری؟
-: تا ۶

همه خوابن تو هم بگیر بخواب دیگه..

: خوابم نمیاد  اگه دست خودم باشه شبا هم نمیخوابم...

- : مواظب باش بوی دود میاد

:باشه خدافظ  خوش بگذره

هی پسر چقدر آخه سیگار میکشی؟

مواظب باش داری سرما میخوریا!!!!!!!!!!!!!!!!!

مدرسه..

همکلاسی...

هم کلاسی.. هم کلاس کجا رفتی؟

هم مدرسه.. هم راه.. شاید هم درد...

ما هنوز محصلیم امّا... دیگه دانش آموز نیستیم و دیگه نمیتونیم...

حال مدرسه رو داشته باشیم ....

روزای راحتی... روزای خوش

درس خوندن بدون هیچ دغدغه

//:دیگه نه مدرسه ی ایثار ی هست.. نه دیگه مدرسه ی راهنمایی شهید باهنر نمونه مردمیه و نه دبیرستان کاشف

مثل اون وقتیه که ما میرفتیم

هی خره....

اگه من نیومدم ....

من امروز سوار اتوبوسم........

هی خره موهامو  هم کوتاه کردما.........

اون طوری که شما میخواستین

پس اگه نیومدم ..... یه فاتحه بخون

قسم میخوردی با منی

قسم می خوردی به خدا

خدا الهی بزنه تو کمرت تو کمرت

من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی

بیاد الهی خبرت بیاد الهی خبرت...

به خدا من دارم نفرین نمی کنم ....