حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

یه نفر منو تو این بیداری به یاد محرم انداخت و بیداری های شب..

و به خصوص شب عاشورا که میخونیم.....

شب قتل است یک امشب که حسین مهمان است

مکن ای صبح طلوع

غمش امشب همه از العطش طفلان است

مکن ای صبح طلوع
نظرات 3 + ارسال نظر
المیرا و تنها شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:24 ق.ظ http://www.asemoun-hasty.blogsky.com

سلام
تقریبا کل بلاگت رو خوندم با تمام اشکالاتی که داشت اما باز هم به دلم نشست آخه میگن
هر آنچه از دل براید بر دل نشیند
دعا میکنم قلمت نه خوابه و پاینده باشی
و اگه قابلمون دونستی دوست خودت بئونی ما رو
آرزو مند آرزو هات
الهی بشم فدات

قلندر جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:40 ق.ظ http://atb.blogsky.com

سلام دوست عزیز.

حالا کو تا محرم.

والا ما که توی این مملکت بی درو پیکر یا عزا داریم یا باز هم

عزا.!!!

ول کن این چیزهارو بی خیال بابا!!

فائزه سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.nice-girl614.blogsky.com

سلام.وبلاگ خوبی داری.به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد