حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

تو زندگیم انقدر عاشق شدم - بودم و هستم -

انقدر اونایی که دوستشون داشتم زود عوض شدن

که دیگه نمی دونم عشق چیه!

هر کسی رو می بینم - پسر یا دختر -

هم احساس میکنم دوستش دارم

هم اینکه ازش بدم میاد

و این اونی نیست که میخوام و یا اینکه دقیقاْ همونیه که میخواستم

نمی دنوم دیگه عشق چیه... و عادت!
نظرات 1 + ارسال نظر
قلندر شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ق.ظ http://atb.blogsky.com

سلام دوست عزیز.

اوه اوه تو حالت از من خراب تره.(ولی فقط یکم!!)

فکر میکردم فقط من اینجوری هستم .....
بگذریم.

اگه فقط یه خورده صیور باشی و به اونی که اون بالاست

توکل کنی همه چیز درست میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد